بانیکس و من رفتیم به طرف خونه گابریل امممممم یعنی همون هاکماث

بانیکس:گابریل ما می‌دونم تو کی هستی پس مقاومت نکن

گابریل:نورو....

ولی من با یک حرکت سریع کل سینه رو بر داشتم

ناتالی که اونجا وایستاده بود می‌ره تا تبدیل بشه به مایورا

گابریل: چی‌ازم میخواین!!!

لیدی باگ: تو چرا به خود ما نگفتی چرا اینکارا رو میکنید شاید می‌تونستیم یک راه حلی پیدا کنیم

گابریل: راه حل ....

لیدی باگ: همسرت کجاست 

گابریل : فکر کردی به تو میگم 

لیدی باگ: اینو بفهم من میخوام نجاتش بدم

گابریل فکر می‌کنه و در آخر به این نتیجه میرسه که بهشون بگه چون چاره ای نداره

لیدی باگ: یعنی اون همه سال اونو اینجا پنهان کرده بودی!!

لیدی باگ در ذهن: لیدی باگ تمرکز کن

لیدی باگ: خیلی خوب بانیکس من نیاز به معجزه گر تو و کت نوار دارم میشه برام بیاریشون

بانیکس: ولییییی.....

لیدی باگ:نگران نباش اون ماری که فک میکنی رو نمیخوام انجام بدم

بانیکس : باشه من به تو اعتماد دارم

بانیکس رفت تا معجزه گر کت نوار رو بیاره اون بعد از مدتی به همراه معجزه گر اون برگشت

بانیکس : بیا لیدی باگ این حلقه و اینم او نهههه من نمیتونم این کار رو بکنم اون هویت منو می‌فهمه

در اون زمان دستشو گرفتمو از پنجره رفتیم بیرون 

لیدی باگ: حالا اونو بده به من بهت برش میگردونم

بانیکس اونو داد به من و منم برگشتم پیش آقای گابریل

من در اون زمان نمی‌دونستم واقعا دارم چیکار میکنم ولی فقط سعی میکردم به بهترین وجه عمل کنم

من حلقه کت نواذ رو دستم کردم و ساعت بانیکس و همین طور لیدی باگ و بانیکس رو متحد کردم

من با نیروی جدیدم تونستم روح مادر آدرین رو برگردونم پلی امان از اینکه نیروی خودم از بین رفته بود من افتادم روی زمین

و مادر آدرین تازه به هوش اومده بود.....

اینم از این پارت😉

ادامه در پارت بعد....

اگه از این داستان خوشتون اومد حتما نظر بدید🌷🌷