داستان فصل پنجم لیدی باگ پارت ۱۱
مرینت(در ذهن):چیزی نگذشته بود که تلویزیون اعلام کرد یک اتوبوس ترمزش بریده و معلوم نیست چه بلایی سرش بیاد من با عجله از اونجا رفتم تا تبدیل به لیدی باگ بشم
گابریل : مرینت مواظب باش خیلی خطرناکه
مرینت: نگران نباشید پدر.... فکر میکنم این حادثه ها از اونا خیلی راحت تره
مرینت (در ذهن):وای من چیکار کردم الان اون فکر میکنه از قصد اینو گفتم 😲😲😰
گابریل: باشه مرینت خدانگهدار😟
مرینت:ام...امممم...خوب ببخشید پدر ....منظورم خدانگهدار
مرینت میره و تبدیل به لیدی باگ میشه و کت نوار هم همونجا بود
لیدی باگ: لازم نبود بیای چند بار بگم تنهایی از پس اینکارا بر میام برگرد سرکارت ...میدونی اگه ایندفعه خارج سی دفعه چندمه😡
کت نوار: خب ...بانوی من ...فکر کنم دفعه ی ۱۲۳ نه ببخشید ۱۲۹ آره؟😁
لیدی باگ: اگه من به جای تو بودم الان آب شده بودم واقعا که😡
کت نوار: حالا عصبانی نباش بانوی من یک نگاه به اتوبوس هم بنداز
لیدی باگ: چی!....وای نه
لیدی باگ رفت جلو نزدیک بود اونم کشیده بشه و که کت نوار گرفتش
کت نوار: به نظرت باید برگردم سرکار😁🤔
لیدی باگ: مسخره بازی در نیار بکش بالا
کت نوار میکشه بالا و لیدی باگ هم همینطور بعد ماشین رو از کار میندازه و مسافرت رو پیاده میکنه و مسافرا هم ازشون تشکر میکنن
کت نوار: میدونی این صحنه منو یاد چی میندازه؟
آناستازیا: بس کن آندری
آندری: نه ....ولی من فهمیدم چطوری اونو کنترل کنم میفهمی الان دیگه من صاحبشم
آناستازیا:ما هم داریم ولی دلیل نمیشه اونا گفتن هر وقت بهمون نیاز شد میان
آندری : آره تو هم باور کردی آخه چرا...
آنانسی: اهههههههههه....بی کنید دیگه میخوام بخوابم شبه هاااااا!!!!
آناستازیا: باشه بابا...آه
آندری: به هر حال من نمیدونم اما مطمئنم اونا به بچه های به این کوچیکی اعتماد نمیکنن😤
آناستازیا: خب حق دارن تو خود اگه جای اونا بودی اعتماد میکردی؟!
آندری: معلومه...
آنانسی:اصلا من میرم بیرون میخوابم ...شما نمیزارین😡
آندری: بهتر از دست غر غر های تو راحت میشیم
آنانسی:برو بابا🥱😒
لیدی باگ: یاد چی میندازه🤔
کت نوار: یاد همون روزی که منو قال گذاشتی یادته 😒
لیدی باگ:کت نوااااااااااااااااااار😡😡
کت نوار: خیلی خوب بابا شوخی کردم ....به هرحال من خیلی اون روز قلبم شکست😟....ولی الان خوشحالم که تورو دارم🤩
لیدی باگ:خب میدونی اون روز من تو رو قال نگذاشتم در واقع این تو بودی من منتظر تو بودم تا با تو بستنی بخورم شاید اینطوری زودتر بهم میرسیدم
کت نوار: میدونم منو ببخش اما میدونی که پدرم چطوری بود😟😟
لیدی باگ: خیلی خوب دیگه حالا اینطوری نکن
کوانتی ها: دنبال ما بیا آنانسی.... بیا ......دنبال ما بیا
آنانسی: آه .... تو اینجا هم دست از سرم بر نمیدارید بزارید بخوابم😡
کوانتی ها: آنانسی....لطفا بیدار شو ما به تو نیاز داریم....دنبال ما بیا
آنانسی یواش چشاشو باز میکنه
آنانسی: چی شمااااااااا!!!!
ادامه در پارت بعد ...🤩
نظر فراموش نشه😇