داستان آشنایی دوباره با عشق پارت ۲
مرینت:اهمممممممم....خواب های خیلی خوبی دیدم
(چه خوابی؟)
مرینت:تو اول بگو اون پسر کیه بعد.
(نه خودت امروز میبینیش)
مرینت:باشه هی...........
آلیا زنگ زد.
آلیا:الو سلام مری جون خوبی؟
مرینت: سلام آلیا چیشده سرصبح زنگ زدی؟
آلیا:میخوام بهت خبر بدم که ما میریم تو شرکت آماده بشیم چون خیلی کار داریم. تو هم دوست داری بیا.
مرینت:باشه میام خداحافظ.
(خب برو حاضر شو دیگه)
مرینت: باشه.
(همه چیز رو بردار یادت نره)
مرینت: باشه حواسم هست....خب لباسم کفشم و لوازم آرایشم و ..... بزارم تو کیفم .
توی شرکت:
آلیا: هی مرینت اومد. سلام مرینت
مرینت:سلام دخترا چطورین؟
جولیکا رز میلن الکس کلویی: سلام مرینت
( تو اینجا کلویی نقش مثبت بازی میکنه)
مرینت: فقط ما هستیم؟
دخترا: آره خب کار داریم گفتیم از الان بیایم.
مرینت: باشه بریم.
(خب بگم دخترا توی کدوم قسمت کار میکنن. میلن: قسمت دوخت و دوز؛ رز : کارآموز مرینت؛آلیا : مدیر بخش؛ جولیکا : همکار آقای رئیس؛کلویی : قسمت دوخت و دوز کنار میلن؛الکس: کارآموز)
مرینت: خب دخترا میلن برو کارهای باقی مونده رو انجام بده .آلیا برو به زیر دستات بگو شیرینی ها رو بیارن .رز با من بیا.جولیکا تو اوضاع رو مدیریت کن ببین همه چی روبه راهه.کلویی برو ببین تزئینات کاملن. الکس برو لیست رو کنترل کن.
(عجب مدیری)
مرینت: ممنون
دخترا: چشم
مرینت:همه چی باید بی نقص باشه.
چند ساعت بعد:
مرینت: دخترا همه جمع بشین دیگه زمان مهمونی رسیده باید آماده بشیم
(نگران نباشید لباس ها رو پست میکنم)
مرینت رفت اتاق پرو و لباس و کفش سیاهش رو پوشید و بعد آرایش کرد .
جولیکا رفت اتاق پرو لباس بنفش مدل ماهی و کفش بنفشم رو پوشیدم.
آلیا لباس نارنجی و کفش نارنجیش رو پوشید و آرایش کرد.

(اینم برای تصورش فقط لباس مرینت رو سیاه و لباس جولیکا رو بنفش احساس کنید😅)
همه وارد سالن شدند.
رئیس و دخترا و همکاران همه بودن....
ادامه در پارت بعد...
نظر فراموش نشه😉