داستان آشنایی دوباره با عشق پارت ۴
آلیا: مرینت کجاست؟
میلن: شاید رفته باشه دستشویی
رز: شایدم ناراحت شده باشه
کلویی: برای چی؟
جولیکا: مگه ندیدی؟
الکس؛آلیا؛میلن؛کلویی: نه ندیدیم
رز: خب وقتی اون دختر که لباس قرمز داشت وارد شد.(دستشو به سوی کاگامی میگیره)
جولیکا: آدرین هم محو تماشایش شد و از پیش مرینت رفت پیش اون
آلیا:یعنی آدرین جدی جدی مرینت رو ول کرد؟
رز: آره
الکس: خب بحث رو تموم کنید بریم دنبال مرینت.
آلیا : الان بهش زنگ میزنم...الو مرینت؟
مرینت :سلام آلیا
آلیا: کجایی؛الو مرینت الو؟
الکس: چیشد چرا قطع کردی؟
آلیا: داشت گریه میکرد
الکس:خودم میرم اون آدرین رو میکشم (الکس به سمت آدرین حرکت میکنه)
آلیا:الکس وایستا
بقیه: الکسسسس....
الکس توجهی نمیکنه
الکس: آقای آدرین
آدرین :بفرمایید
الکس : میخوام براتون یک چیزی نشون بدم
آدرین: چی؟؟
الکس: این مشت اینم تو.
الکس به صورت آدرین یک مشت میزنه
آلیا: الکس بس کن.
همه با تعجب به اونا نگاه میکنن و سعی میکنن اونا رو از هم جدا کنند آدرین هم یک ضربه به کمر اون میزنه
الکس: به چه جرعتی منو میزنی
الکس یک مشت دیگه میزنه
الکس: اینم جوابت اینم یکی دیگه به خاطر دوستم مرینت که ناراحت کردیش.
آلیا: الو مرینت زود خودتو برسون دعواست شاید بتونی جلوی الکس رو بگیری
مرینت: الان میام به سمت شرکت راه افتادم وقتی رسیدم دیدم الکس به خوبی از پس آدرین بر اومده . البته حقش بود رفتم اونجا و ....
ادامه در پارت بعد...🌷
نظر فراموش نشه🔮
