(توجه: این داستان مربوط به داستان# لیدی باگ #فصل ششم میشود و مربوط به بخشی از آن است)

کت نوار: پس حداقل بهم بگو وقتی آرزو کنم دقیقا چی میشه؟!

تیکی: وقت نداریم کت نوار 

کت نوار: خواهش میکنم باید بدونم

تیکی: آه باشه😟خب راستش....وقتی تو آرزو کنی یک نفر بهای اون آرزو خواهد بود و جونش رو از دست میده اما...

کت نوار : اما چی؟؟؟؟

تیکی: اما فقط این نیست دنیا هم از اول ساخته میشه

کت نوار: چییییییی؟!اون وقت از من میخوای......

تیکی : نگران نباش اتفاقی برای تو و لیدی باگ نمی افته فقط شما دوباره متولد میشید

کت نوار: اما تو و بقیه کوامی ها چی؟!

تیکی: برای ما هم همینطوره 

کت نوار: ولی.....تیکی به هرحال من نمیتونم اینکار رو بکنم ممکنه در این صورت اتفاقات بدتری بیفته...

تیکی: اما...

بانیکس: آفرین کت نوار خوشحالم که راه درست رو انتخاب کردی

کت نوار: بانیکس!!!!

بانیکس: درسته اومدم کمکت کنم🙂

کت نوار: خیلی خوشحالم که اینجایی میشه بگی دقیقا باید چیکار کنم😢

بانیکس: در این زمان کاری از دستت بر نمیاد باید گذشته رو تغییر بدی 

کت نوار: چی!

بانیکس: دارم میگم که باید به گذشته برگردی و نذاری لیدی باگ اونطور ناراحت از پیشت بره

کت نوار: باشه ولی من نمی‌دونم اون از چی ناراحته چطور حالش. و بهتر کنم؟!

بانیکس: تنها چیزی که میتونم بگم اینکه فکر کن شکست عشقی خورده از طرفی احساس بی عرضگی می‌کنه و برای همین ملکه یخی  تونسته کنترلش رو بدست بگیره باید دلداریش بدی 

کت نوار: اممم باشه فهمیدم

بانیکس: آماده ای؟

کت نوار: آره بریم

ملکه یخی: کجا داری فرار می‌کنی پیشی کوچولو

کت نوار: چرا تیکی نمیاد

بانیکس : اون مطعلق به این زمان وقتی همه چی درست شده اون هم حالش خوب میشه نگران نباش!


                              - برگشت به گذشته-

بانیکس: یادت باشه چی گفتم کت نوار 

کت نوار: یادم میمونه فقط مطمئنی همینقدر که ازش می‌دونم کافیه بهم گفتی اگه نتونم راضیش کنم دیگه نمیتونم به گذشته برگردم 

بانیکس: اگه تمام تلاشت رو بکنی موفق میشی 

کت نوار: آه....باشه امیدوارم

لیدی باگ: اومدی!چرا اینقدر دیر کردی؟

ادامه در پارت بعد🙂

نظر فراموش نشه🌷