داستان فصل 4 لیدی باگ و کت نوار
یک روز عالی در پاریس بود و مرینت داشت راز هاشو توی دفتر خواطراتش مینوشت که دید تیکی حالش خوب نیست
مرینتم خیلی ترسیده بود و رفت جای استاد فو مرینت به استاد گقت نیکی حالش خوب نیست استاد و هم گفت مرینت نگران نباش تیکی حالش خوبه ولی باید یکم استرا حت کنه و اگه خوب استراحت کنه تو ساحب یک قدرت جدید میشی ومرینت حول شد گفت چی قدرت جدید او کت نوار خنگو چی کار کنم
استاد گفت نگران نباش او فقط گربه ی مرینت گفت کجاش گربه اون فقط یک اهمق
که همش خل بازی درمیاره و به من مگه مای لیدی
اوف بدم میاد استاد گفت حالا پس کن م رینت گفت چشم استا کمی بعد کت نوار پیداش شد
گفت لیدی باگ کجاست استاد گفت نمیدونم و کت گفت من با قدرت جدیدمو امتحان کنم و دید استاد میگه او ل لیدی باگو پیدا کن کت گفتش باشهو لیدی با رو پیدا کرد گفت مای لیدی عالی شدی لیدی باگم گفت دیگه به من نگو مای لیدی کت کفت باشه و لیدی باگ گفت حالا ولش کن بریم سراق ارباب شرارت ولی اولش باید قدرتا مونو امت حان کنیم و لیدی باگ گت نوار قدرت جدیدشنو استفاده کردن
پایان
